سلام ..

شرمنده که تو این مدت با حرفام نگرانتون کردم..حال درستی نداشتم..مدتی بود که یه سری مسائل خیلی ازارم میداد..

البته مربوط به زندگیه خودم نبود..گفتم که تو زندگیم سعید جایی برای تشنج یا ناراحت کردن من باقی نذاشته..تموم تلاشش اینه که زندگیه ارومو بی دغدغه ای داشته باشیم و انصافا هم غیر از این نبوده..

گاهی ماهها طول میکشه دریغ از یه بگو مگوی کوتاه بین ما..انگاری دیگه همه چی بین ما حل شده و هیچکدوماممون حالو حوصله درگیریو دردسرو نداریم..هر چی که هست بین ما فعلا عشقه..

تو زندگی تکیه گاه محکمی برای من هست و حس وفاداریش برام قابل ستایش..ذهنتون اصلا جاهای اشتباه نره..

درسته که مشغله کاری زیاد داره و اونجور که باید نمیتونیم زیاد با هم باشیم اما همون مدت اندکی هم که با هم هستیم لحظه های خوبیرو با هم سپری میکنیم..

سعید عاشقانه منو بچه هاشو دوست داره و من هم هیچوقت از انتخابم تو زندگیم پشیمون نبودم..در مورد خونوادشم زیاد کاراشون برام مهم نیست که بخواد زندگیه منو تحت شعاع خودش قرار بده..

ولی نمیدونم گاهی شاید تحمل کردن خیلی چیزا از سوی دیگه باعث بشه که دیگه ادم ببره و کم بیاره..شاید نتونم خیلی واضح توضیح بدم..مشکل مادرم در کل تو این مدت منو خیلی داغون کرد..این که در عرض مدت کوتاهی از این رو به اونرو بشه و با یه سکته بیشتر حافظشو از دست بده و پیامد اون مشکلای دیگه..

بگذریم از این مسائل یه کم افسرذه هستم اما نسبت به قبل بهترم..

یه هفته ای هست که خونه نیودمو رفتم شمال..در کل یه ابو هوا عوض کردمو روحیم عوض شد..امروز صبح برگشتم خونه..

ممنون ازدوستای عزیزی که جویای حالم بودن..و باز شرمنده از اینکه نگرانتون کردم با حرفام..