سلام عزیزای من..

ممنون از دوستان گلم که با ابراز همدردیشون باعث ارامش دلم شدن..شرمنده نتونستم جواب کامنتا و سولاتونو بدم.باور کنید جونشو نداشتم..روحم انقد درد میکرد که حس میکردم میخوام بمیرم..در کل کارمو حمل بر بی ادبی ندونید..یه دنیا ممنونم از همتون که همیشه در شرایط سخت همراهمید..

10 روز از مرگ برادرم میگذره..هنوز باورش برای خودمم سخته..مرگ ناگهانی..برادر بزرگم بود ..جانشین پدرم بود..وجودش به خاطر کاراشو پرشر وشور بودنش..به خاطر عاطفش..مهربونیاش..شیطنتاش انقد تو خونواده و فامیل پر رنگ بود، که نبودش واسه همه سنگینه..

برادرم 57 سال داشت و یه سکته ناگهانی اونو از ما گرفت..نمیدونم چی باید بگم، تو این یه سال به قدری بلایای اسمونی سرمون نازل شده که دیگه گیج شدیمو نمیدونیم بابت چی باید بشینیم غصه بخوریم و بابت مرگ کدوم عزیزمون باید بشینیم گریه کنیم..نمیدونم حکمت خدا از این کاراش چیه..گاهی میگم نکنه من ناشکر بودم و همش گلایه به در گاه خدا میکردم که چرا؟؟؟

امروز نشستم کلی خدارو شکر کردم..میگم خدایا شکرت به خاطر مرگ مادرم..خدایا شکرت به خاطر مرگ برادرم..خدایا شکرت به خاطر مرگ فلانیو فلانی..خدایا شکرت به خاطر این مشکلو اون مشکل..خدایا میدونیم بلاها و مشکلات بدتر از اینام وجود داره، نوکرتیم، بالا غیرتا دیگه بیشتر از این به سرمون نیار ، بزار یه

 کم نفس بکشیم بعد دوباره شروع کن..خواهرم پیشم نشسته بودو به حرفای منو خدام میخندید..

چی بگم امیدوارم این چند روز باقی مانده از سال 92 هم تموم شه و شاید سال 93 بتونه سال شادی بخشی برای ما باشه..اگه چه با رفتن مامانمو برادرم ته قلب هممون تا دنیا دنیاست زخمیه..و این دنیا بدون وجود اونا برای ما معنی نداره.. 

باز ممنونم از همه دوستای گلم به خاطر پیامهای تسلیتشون..