باز اومدم..
باز هوس نوشتن به سرم زده..دلم تنگ شده برای اینجا..
امروز تموم خاطرات قدیمیو اینجا مرور کردم..اگر چه خیلی از ادمای تو قصه مو ندارم ولی باز خوش به حال اونروزا
چرا هر چی میگذره ادم نمیتونه از اون لحظش لذت ببره و یاد گذشته ها ادمو ازار میده..
همه چی عوض شده انگار ورق زندگی من کلا برگشته..از اون فضایی که در گذشته بودم پرت شدم بیرونو تو یه دنیای دیگه و با ادمای دیگه دمخور شدم..اینهمه تغییر برای خودمم عجیبه..سرده، نچسبه، سنگینه، هنوز خو نگرفتم..
در ظاهر شادم خوشحالم ، اما هیچکس از دل زخم خوردم خبر نداره..از درون بی حسم..
دوست دارم بنویسم ..نمیدونم هنوز خواننده های قدیمیمو دارم یاونه..ولی دلم برای همتون تنگ شده..
همراهیم کنید تا بتونم باز سرگذشت این چند سالمو رو کاغذ بیارم..شاید دلم به ارامش رسید..
+ نوشته شده در شنبه بیستم تیر ۱۳۹۴ ساعت 13:24 توسط ساره
|
ساره هستم سال79 ازدواج کردم ویه پسر دارم زندگیه خوبی دارم وبه اصطلاح خوشبختم اما نمیدونم چرا نمیتونم از این خوشبختی لذت ببرم شاید به این دلیل که....